داستان‌های فرعی جنگ/4- داستان عکس آخرین 5 نفر


برنامه تلویزیونی مثبت نگاتیو، 22 مرداد 1402
گفتگو با استاد حبیب احمدزاده، اهل آبادان، بسیجی 8 سال دفاع مقدس (سرباز تیر اول تا تیر آخر جنگ) و عضو هیأت علمی دانشگاه هنر
فیلم کامل گفتگو:
https://telewebion.com/episode/0x816dac8


+ 
3

- 
0

عرض x طول

دکمه اشتراک گذاري تلگرام ارسال ويدئو در تلگرام

ارسال نظر
CAPTCHA
کد امنیتی زیر را وارد نمایید.
Image CAPTCHA
Enter the characters shown in the image.
نظرات
(برای مشاهده نظرات کلیک کنید)
  • با سلام و فرا رسیدن سالگرد تجاوز وحشیانه ارتش بعثی عراق و یاد آور اون روزهای جوشش خون در رگهای تمام مردمان مرد و زن و پیر و جوان بوجود آورد و باعث همبستگی و اتحاد ملی و دینی با فرمان امام برای سیلی زدن به صدام که هرگز نتواند برخیزد شد نباید بسادگی گذشت متاسفانه با تمام کم کاریهای رسانه ای و طبق گفتار و تشخیص حضرت آقا در رساندن پیامها و رشادت ها و بزرگی و از خاک به افلاک رسیدن در تمام صحنه های نبرد از آن سرباز معمولی یگان که با شهامت و شجاعت اگر در انجام کار محوله تعلل و کوتاهی میکرد شاید فاجعه های بزرگی بر علیه کشورمان بوجود می آمد تا آن بسیجی شیر مردی که با آموزش دو هفته ای نظامی در پادگان دو کوهه راهی میدانهای نبرد واقعی میشدن حرف زدن در باره جنگ و درگیری بروی صندلی نشستن خیلی راحت اما زیر آتش تهیه دشمن ساعتها با فاصله نیم متری اطراف سنگر که سقفش چند تراولس چوبی بود و رویش چند پلیت و روی آن خاک کنار تانگ آماده بیفتن هر لحظه بیسیم بدست منتظر فرمان حمله بودیم تا با تانگ به جنگ دشمن و فتح خاکریرزهای گرفته شده اثبات زمین پس گرفته انتقادی که ضمن احترام به برنامه نگاتیو دارم جنگ را دیدن از نگاه خاص به قوای سپاه پاسداران و بسیج هستش از نظر و دید من تمام شخصیتهای پا گذاشته در میدان نبرد از آن بسیجی ایستگاه صلواتی حسینی گرفته که کارش رفع تشنگی از رزمندگان بود تا آن سپاهی و بسیجی و نظامی ارتشی. یا سرباز ژاندارمری و نیروهای خودجوش مردمی تمام ملت از تمام اقشار قهرمانان جنگ هستند حتی همسران ایثارگران و رزمندگان من خود تیر ماه ۵۹ ازدواج کرده بودم پس از چند روز اعزام ب بانه شدیم وقتی ستون نظامی تیپ ۱ لشگر ۱۶ زرهی قزوین با استقبال مردم شریف شهر راهی بانه میشدیم تا جنگ با مزدوران کومله و ضدانقلآب را آغاز کنیم وقتی میان ازدحام مردم وپخش شکلات و سلام و صلوات گفتن یگان ما که از نامداران ترین افراد حرفه ای آموزش دیده تانگ بیفتن که در زمان خود از تانگهای مدرن منطقه بود بهره مند بوده از فرمانده دلاور و سردار شهیدمان شهید جاوید اثر سردار ستوایکم بهرام افشاری تا درجه داران نامی و کاردان که آن روز تنها روز با هم بودنشان در ذهن من نقش بسته همگی داخل اتوبوس نشسته در میدان مرکز شهر قزوین بنام سبزه میدان راه مان را بستن و با دود اسپند و صلوات شعار میدادن ناگهان صدای جیغ خانمی را تمام افراد یگان ما شنیدن صدایی که هنوز در گوشم طنین انداز شده و تا پایان عمرم با منه جیغ از ته قلب گفت مسعود من که در انتهای اتوبوس همراه اکیپ جوانهای هم دوره و رفیقهای جدا نبودنی با هم در حال شوخی کردن بودم ناگهان همه ساکت شدن صاحب آن صدا رو شناختم همسرم بود در کنار مردم مشایعت کننده برای بدرقه کردن و دیدن من همراه مادر و خانواده با وجود اضطرارم در لحظه آخر خداحافظی خود را رسانده بود سلاح سازمانی درجه داران و افسران زرهی کلت کالیبر ۴۵ آمریکایی بود که به کمرم بسته بود دقیق دیدم که همسرم با دیدن من بدون کنترل اقدام به صدا کردنم با فریاد شده و پس از آن بیهوش میشود و چندین خانم وقتی جریان رافهمیدن برای بهوش اوردش تقلا میکردن همه با گریه و بغض دلداری میدادن یکی میگفت دختره تازه ازدواج کرده آن یکی میگفت وقتی شوهرش رو دیده که میده جنگ شاید برنگرده از حال رفته شروع کردم از انتهای اتوبوس حرکت کردن دنیا روی سرم می چرخید از سوی عصبانی شدم از این حرکت از سوی دگر غمگین و ناراحت از آنچه سرنوشتمان بود در شروع زندگی پس از سالها دوری و مخالفتها بخاطر شغل نظامی بودن بهم رسیده بودیم رنگ یک ماه را ندیده راهی جنگ میشدم رسیدم به ردیف صندلی جلو که فرمانده قلبم رفیق و یار همدم روح و روانم افشاری آرام بمن گفت مسعود برو بچه هات جمع کن ببر خونه خونه ای که اطراف میدان ولیعصر اجاره کرده بودم برای زندگی کردن خدا خواست که قبل رفتن تهران میهمان بودیم و روز جمعه همراه آنان راهی قزوین شدیم تا با خانواده جمع باشیم که بیخبر صبح رفتم پادگان و راهی بانه رفتن گفت امشب بمان صبح زود خودت رو به زنجان برسون من یگان را شب نگه میدارم زنجان تا تو برسی بسمت دیواندره حرکت کنیم گفتم نه فقط چند دقیقه بمن وقت بده من راهی کنم خانواده ام را بیست و یکسال سن من بوده و همسرم یکسال کوچکتر از من وقتی جمعیت رو که همه او را دوره کرده بودن یکی با پاشیدن آب سعی در بهوش آوردن بود آن یکی دعا میکرد وقتی من رسیدم به همسرم که بروی زمین نشسته بود و آب از سر و رویش در حال ریختن صداش کردم چشماش رو باز کرد مادر و خاله اش در کنارش اشک میریختن با خاله اش راحت بودیم گفتم چرا آوردیش اینجا رو بمن کرد تو فکرت را نذار الان بهتر بشه میبرم منزل آرام در گوش همسرم گفتم خانم آرزویم رو پیش همکاران و رفیقان بردی برو خونه من چیزیم نمیشه برمیگردم ازش قول گرفتم تا آرام شود من دوباره سوار اتوبوس شدم افشار بمن گفت مسعود اسلحه ات رو تحویل بده برگرد گفتم نه میدانی چرا بگذار عادت کنه به جنگ رفتنم اگر برگردم شاید فکر کنه هر وقت که عازم رفتن برای جنگیدنم بیاید با فریاد صدایم کنه برمیگردم بهرحال شغل و کارم نظامی بودن است باید با این جدایی ها و اشکها و دوریها کنار بیاییم شرف و ناموس و دین و کشورمان در حال پاره پاره کرد نه افشار دلداریم داد گفت حالا که رفیقم بر میگرده بمحض رسیدن به بانه و استقرار یگان اولین مرخصی را تو میروی رفتم سر جام نشستم و مشغول حرف زدن شدم با رفیقان نامدارم که چند نفر به کاروان شهدا پیوستن مانند شهید محمد حسین اقدم نژاد از بچه محل های بازار دوم نازی آباد که در خانواده مومن و متدین بدنیا آمد و بزرگ شد برادرهای مبارز او را از همان سال قبل از انقلاب مبارز دینی بودند عاشق راه امام بود این شهید که از دوران نوجوانی باهم در هنگ نوجوانان ارتش نزدیک سه سال شبانه روزی آموزش میدیدیم همانند دانشگاه افسری ارتش امروزه پادگان محل آموزش در استخدام ارتش سال ۵۴ که مختص ما ساخته بود رژیم قبلی ستم شاهی برای جذب و آموزش نیروی جوان از نوجوانی برای جوان سازی ارتش در حال مسن شدن کپی برداری از ارتش انگلیس این شهید بزرگوارش هرگز در طول این سالها ندیدم نمازش قضا شود دروغ بگویند یا راه گم رود تو رفاقت باهم برای هم جون میدادیم روحش شاد شهید رحیم صدیقی از اولین شهدای یگان بودن همراه فرمانده دلاورمان سرلشگر بهرام طاهری افشار فرمانده یگان یکم گردان ۲۰۱ تانگ اولین جانباز یگان ما جانباز دلاور رشید و با شهامت سرگرد امیر علی خلج بوده که از رفیقان جانی هم بودیم و دلاور مردان سالخورده بازنشسته ارتش سروان رمضانعلی فلاح سروان عبدالله بیشه بان سروان حسین طلعتی حسن زاده شهید هادی زنده دل دلاور جانباز اکبر شهبازی از نهاوند و هزاران ایثارگران گمنام جنگ که بحق قابل تقدیر و مهر و محبت مسئولان و مدیران اجرایی کشور باید قرار گیرند که با تاسف تاکنون این امر بشکل کامل و موثر اجرایی نشده و شروع عرایض حقیر از برنامه نگاتیو انتظار نگاه ملی داریم به جنگ با تمام احترام قلبی که برای سرداران بزرگ سپاه که بحق راه چند دهه ساله فرماندهی و طراحی جنگ در نقشه خوانی و شناسایی و اطلاعات گرفتن راه بی بدیل و با افتخار نژاد برتر ایرانی را با حماسه های بزرگی که باعث حیرت ژنرالهای چند ستاره و استادان دانشگاه فرماندهی جنگ را بوجود آوردن مانند شهید باقری جوانی که از شغل خبرنگاری به یکباره به مقام فرماندهی و طراحی حمله های نوین جنگ ارتشهای مدرن را در خود دید و به آن درجه از رشادت و بینایی رسید که فوق انسان بودن عادی را با هوش و ذکاوت به دنیا نشان داد کم نیستند شهید کاظمی من بعنوان یک فرد نظامی هر بار با دین چهره اش افسوس می خورم ایکاش ده درصد فرماندهان یگانهای بزرگ ارتش مانند او بودن یا شهیدان باوری همت زین الدین و سردار دلم سلیمانی اینها ستاره های نورانی ما هستند اما رسانه باید بین یگانهای درگیر جنگ توازن ایجاد کنه چون نامش رسانه ملی است کمتر دیدم از نفرات عادی شرکت کننده در جنگ اما با وجود عادی بودن موثر بودن در جنگیدن خصوصا ارتش بشکل حضوری از خاطرات رزمشان نسلهای تازه بهره ببرند اگر هر کدام از ما توانستیم یک جوان از نسلهای ۸۰ و ۷۰ را با تمام تتوهای کوبیده بروی بدنش را جذب این رشادتها و گذر کردن از راه رفته تاکنون و برگشت به اصل وجود و غیرت دینی ملی کشور خود کنیم بگنجانم موثر عمل کردیم امیدوارم حقیر را عفو کنید از این گفتار و با دعای خیر و آرزوی سلامتی و اقتدار و رسیدن به اوج آرمانهای مقام معظم رهبری که دادن بیرق ولایت بوستان حضرت حجت حق مهدی موعود است برسانند و توفیق تمام رزمندگان و ایثارگران و جانبازان و تحقق بر حق حد اقل امکانات معیشتی برای ایثارگران از دولت سادات را از خدای مهربان خواهانم یا علی به امید نابودی دشمنان دین و مردم ایران اسرائیل جنایت کار و آمریکای مزدور و استکبار .... ایثارگر جانباز ماده ۸۷ دفاع مقدس