آثار بد فیلمهای تلویزیون


#استاد_پناهیان: چرا اینقدر فیلم نگاه میکنید؟؟

اکثر کارگردان ها و نویسندگان لیبرالند و تفکراتشان دارای اشکال..
شیعه ی امام زمان، دقت کن...
هر چیزی را به خورد فرزندانتان ندهید..


+ 
43

- 
2
ارسال در 1398/10/8 ساعت 14:35 2019-12-29 14:35:05
محسن
توسط محسن


عرض x طول

دکمه اشتراک گذاري تلگرام ارسال ويدئو در تلگرام

ارسال نظر
CAPTCHA
کد امنیتی زیر را وارد نمایید.
Image CAPTCHA
Enter the characters shown in the image.
نظرات
(برای مشاهده نظرات کلیک کنید)
  • شعر طنز
    «قصه گلابیِ حسن کلید و اسبش»
    حسن کلید یه روزی یه دونه گلابی ورداشت
    تو سبدش همین بود چیز دیگه ای نداشت
    بزرگتر از دهانش کوچکتر از کدو بود
    باطن خوبی نداشت اما خوش بر و رو بود
    گفت با خودش چه جوری می شه سر کار گذاشت؟
    اسب زبون بسته را تا می شه روش بار گذاشت؟
    به جای این که هی کرد تا که پاهاش خسته شه
    بی درد سر با امید اسبه خودش را بره
    البته این و بگم حسن کلید قصه
    مدرک اسب سواری از انگلیس گرفته
    ای قصه قصه قصه نون و پنیر و پسه
    درس گلابی را از «ارنست بلوخ» گرفته
    خوب گوش بدین به قصه این قصه واقعی اَست
    ببو گلابی آن روز تدبیرش و بکار بست:
    به یک چوب بلندی با یک نخی اون رو بست
    سوار مرکبش شد چوب و گرفتش به دست
    هر جوری بود با کلک سوار مرکبش شد
    چوب بلند و ورداشت سوار غبغبش شد
    با فاصله طوری که اسبه اون و ببینه
    برا گلابی خوردن طمع کنه راه بره
    گلابی آویزون جلوی چشم حیوون
    بد جوری چشمک می زد این جوری بود که می رون

    طمع، اسب و هی می کرد حسن کلید کیف می کرد
    اسب بیچاره هر روز مسیرش و طی می کرد

    به این امید که روزی گاز بزنه گلابی
    غافل از این که چوبه وصله به اون گلابی

    چوبه به دست راکب راکب سوار مرکب
    مرکب ، سواری می ده راه میره اون، روز و شب

    هر چی جلوتر می ره چوبم جلوتر می ره
    کیف می کنه راکبش اسبه مث خر می ره

    این جوری بود که چرخا همه با هم چرخیدن
    به این امید که روزی درست می شه، رقصیدن

    به این امید که روزی گاز می زنن گلابی
    از دست تدبیرِ پیر می رسه نون و آبی

    گاهی با یک دروغی یا وعده ی دروغی

    یه وقت با پوز خندی یا حرف آبدوغی
    گاهی با ریش و پشمی علی برکت الله

    یا فحشی و یا خشمی امید می داد که یالله

    با یه تیر دو نشون زد وقتی کلید نشون داد
    هم تدبیرش جواب داد هم به خره امید داد

    تازه این قدر پر رو بود می گفت: که تند تر می خوام!
    چرا تند تر نمی ره؟ من که هنوز سَرِ جام !

    اون بیچاره راست می گفت این یکی را راست می گفت!
    اسب تو گل مونده بود هر چی که می خواست می گفت

    می خوند و تکرار می کرد درام درام دیریم دام
    من که همین جا برجام هنوز گلابی می خوام

    تا این که وقتی اسبه حسابی عصبی شد
    جفتک مشتی پروند حالا عجب اسبی شد!

    گلابی را قورتش داد عجب گشنه بود حیوون
    حالا به جا گلابی حسن کلید آویزون

    بالا رفتیم چوب بود پایین اومدیم چوب بود
    گلابی های برجام عین یه گوشت کوب بود.
    محسن چتری بیدگلی
    دیماه 98 به مناسبت روز نهم دی

    «ارنست بلوخ فیلسوف امید آلمان: