محسن رضایی: بعضی مدام به نیروهای مسلح گیر می‌دهند!


محسن رضایی: بعضی مسئولان چون پاسخی ندارند که چرا در پسابرجام مشکلات اقتصادی مردم حل نشد، مدام به نیروهای مسلح گیر می‌دهند...


+ 
0

- 
0

عرض x طول

دکمه اشتراک گذاري تلگرام ارسال ويدئو در تلگرام

ارسال نظر
CAPTCHA
کد امنیتی زیر را وارد نمایید.
Image CAPTCHA
Enter the characters shown in the image.
نظرات
(برای مشاهده نظرات کلیک کنید)
  • اقای محسن خان اخوی داستان شما میدانید داستان چه کسی است !!؟؟ داستان کسی است که یک روزی و دربرهه ائی وبراساس دربوته ی ازمایش خدای عزو جل قرارمیگیرد و براذدای روشن شدن ماهیت و قابلیت خود شخص توسط خودش وبرای خودش به او ماموریت و حکمی داده میشود و فرد ازمایش شونده را بعنوان هدایت کننده و بقول معروف لکوموتیو ران انتخاب و قطاری را با واگن های مملو ازمسافرین با هرنوع سلیقه و مرامو مسلکی به خِیلی ازرهسپاران به دیاری میکند و سرنوشت و هم و غمشان را بدست این لکوموتیو ران تا رسیدن به مقصد میدهد و درکنارش خود نیز حاکمیت و خدائی خودرا هیچگاه درنگو خللی هم بجا نمگذارد و نخواهد هم گذاشت ونظاره گر برنوع هدایت و فرماندهی این لکوموتیو ران و معیارومیزان ارتباطش با خدایش که راننده ی اصلی و هدایت گرواقعی است میگردد و چون خدای سبحان صادق ترین و راستگو ترین و بجا اورنده ترین وعده دهنده میباشد و صریحا و به کررات نیز گفته است که درعدل و وعده ی من شکو تردیدی نیست و نخواهد بود و ای بنده ی من تو نیز متضرر خواهی شد اگر شک وتردیدی بخود راه دهی و درساده ترین و مکرر ترین سفارش و تاکید گفته است ,, حی علی خیرالعمل ,, که یکی از نزدیکترین معانی این کلام رسیدن و پاداش هرکسی از عملی که چه ظاهراَ وچه باطناَ و باهرنوع حرکات و سکنات بیرونی ودرونی ازپاداش بی نصیب نخواهد ماند و زیباترین و صداقترینش و نکته ی قابل رویت و قابل تحلیل و تفحس و تعقلش اینجاست که قبل از انکه دردوره ی بعداز حیات ابدی شخص ازدرخت کاشته شده میوه ی حاصله اش را ببیندو برداشت کند دراین دنیای گذارا و فانی بایستی و الزاماَ و حقاَ ازحاصل دست رنجش بایستی کامی گرفته تا با مزه ی خوب و بد ان بدیار باقی بشتابد و اما جان کلام جناب محسن خان رضائی شما روزی لکوموتیو رانی بودی که برای خود و برای مسافران عازم دارای وزنه و ابهت و مطرح ولی بواسطه ی تبعییت از نفس عماره که خدا هرانسان را درمقابلش محافظت و مصون بدارد بصورت خیلی ظریف و پنهانی قرارگرفتید و یا دانسته و یا ندانسته سکان و جایگاه و فرماندهی و بدست گرفتن سرنوشت مسافران را خدای منان به واسطه ی همان تبعییت ازنفس ازشما باز ستاند و اینک خود یک مسافری شدید که برای رسیدن به مقصدتان فقط وفقط یک بلیط مسافرت دردست دارید و تازه انهم تا مقصدی که شما نهایت وغایت انتخابتان هست و نه بیشترو نه سرمنزل انتهائی این قطار پس اخوی بهتراست حال که مسافرید درحد و معیارو مقدار همان مسافربودنتان مطرح باشید و شوید و مطرح کنید خویش را نه بیش و نه کم . درپایان شعری را که دروصف روزهای گذشته تان وحال امروزتان است را خدمتت عرضه میکنم شاید تلنگرو اشارتی برای همه ی ما و شما باشد .

    طبلِ پنهان چه زنم طشتتتِ من از بام افتاد .

    کُوسِ رسوائی من بَر سَرِ بازار زدند .

  • طولانیه