بد رفتاری پدر و مادر با فرزندان


بد رفتاری پدر و مادر با فرزندان


+ 
58

- 
12

عرض x طول

دکمه اشتراک گذاري تلگرام ارسال ويدئو در تلگرام

ارسال نظر
CAPTCHA
کد امنیتی زیر را وارد نمایید.
Image CAPTCHA
Enter the characters shown in the image.
نظرات
(برای مشاهده نظرات کلیک کنید)
  • 26 سالمه از بچگی که یادم میاد همیشه در کنار درس به کار مشغول بودم تا بتونم بخشی از مخارج زندگی رو تامین کنم در حالی که با اوضاع مالی خانوادم هیچ نیازی به کار نداشتم.همیشه پدرم یا مادرم همون پول کمی که از سن کم بابت دست فروشی. یا کارگری در می‌آوردم ازم میگرفتن.یا به بهانه های مختلف فلان چیز رو بگیر. یا واسه خرید لباس یا کفش واسه خودم از من پول میگرفتن.در حالی که واسه من خرید میکردن با پول خودم نظر من هیچ ارزشی نداشت واسشون.یکم که گذشت مادرم منو تشویق می‌کرد به کار خلاف که پول بیشتری داشته باشه. و هر دفعه میگفت دفعه بعد که اومدی پول بیشتر بیار میخوام مثلا یخچال بخرم واسه خونه.کلی پول می‌آوردم بعد میگفت گم کردم پولارو نمیدونم کجاست کدوم پول ها. در حالی که هم نماز میخونه هم قرآن میخونه.پدرم در جریان این اتفاقات نبود. همیشه منو سرکوب میکردن تو خونه با حرفای زشت با کتک زدن بی مورد. مثلا پدرم سر یه اتفاق خیلی بی اهمیت شروع می‌کرد به زدنم مادرم از سر دلسوزی لجش می‌گرفت بیشتر منو میزد که مثلا باز دل پدرم بسوزه. گذشت تا اینکه بزرگتر شدم دانشجو شدم.4 سال تو یه شهر شمالی زندگی میکردم. حتی یه بار نیومدن ببینن واقعا من دانشجو هستم یا دروغ میگم. تنها چیزی که مدیونشونم. تا حدودی هزینه های جزئی مخارج تحصیلمو پرداخت میکردن. بخشی رو هم خودم از طریق کار کردن پرداخت میکردم. تویه یه کارگاه صنایع فلزی نیمه وقت واسه اینکه پولش بهتر بود میتونستم اموراتمو بگذرونم.طی یه حادثه دستم رفت توی دستگاه آهن بری انگشتام قطع شد و کلی دستم داغون شد. بردنم بیمارستان از ترس اینکه خانواده بفهمن میدونستم بجای دل داری از واژه هایی نظیر تو بی عرضه ای عرضه کار کردن نداری و... استفاده میکردن. زنگ نزدم بهشون 9 روز بیمارستان بودم با 3 تا عمل سنگین. روز 5 پدرم از طریق کار فرما متوجه اتفاقی که افتاده بود شد.از قضا پدر هم نزدیک یکی از همون شهرهای شمالی کار واسش پیش اومده بود اومد پیشم.حال و احوال کرد. 2 ساعت بود گفت من سرم درد میکنه میرم خونه یکی از اقوام که همو نجاست. رفت دیگه نیومد.یعنی فقط 2 تا ملاقاتی داشتم تو این 9 روز یکی پدرم که 2 ساعت اومد یکی هم کسب که واسش کار می‌کردم با خانوادش اونم واسه اینکه شکایت نکنم از دستشون بخاطر این اتفاق چون بیمه نبودم. تموم شد دانشگاه برگشتم شهرم مشهد تویه یه کارخونه معتبر شدم تکنسین برق. بعد از چند ماه دنبال کار گشتن.دنبال کار توی روزنامه ها.با اتوبوس توی شهر اینور اونور گشتن با یه پول خیلی کم ومختصر. که فقط پول یه کرایه اتوبوس و روزنامه میشد که اونم از دوستام به عنوان قرض میگرفتم.اولین حقوق ماهانه من شد 1 ملیون و سه هزار تومان. رسیدم خونه خوشحال دیدم پدرم اومد گفت 1 ملیون بریز به این حساب چکم داره برگشت میخوره(در حالی که یه کامیون. چند تا مغازه بزرگ و دوتا خونه داره که داده اجاره) هر ماه همین برنامه. 700 یا 800 یا خرید واسه خونه. خسته شدم از این شرایط اومدم بیرون از سر کار چون هیچ امیدی واسم نمیموند واسه کار و پس انداز. یه مقدا. پس انداز داشتم با کلی قناعت تو چند سال موتوری که دوست داشتم خریدم اونم نقد و قسط. 2 هفته بعد اومد گفت برو همین الان موتورتو بفروش لازم دارم.خیلی مهمه رفتم فروختم بخدا همون روز پولشو دادم بهش. اذیت ها بیشتر شد تیکه ها و فحاشی ها بیشتر شد تا جایی که زدم از خونه بیرون با بدبختی زیاد یه خونه اجاره کردم. جدا زندگی میکردم. با بهانه و کلک بعد 1 سال که دلمون تنگ شده کدورت هارو فراموش کن. و اصرار فامیل و داداش کوچیکتر برگشتم خونه. بعد 2 ماه با اینکه راضی نبودم من و یه نفر که علاقه ای بهش نداشتم و هم سن خودم بود عقد کردن.گذشت یکم با خانواده همسرم آشنا شدم که برعکس خانواده من خیلی خون گرم احساسی و مهربون بودن.خانواده من رفتارشون تا چند ماه خوب بود. بعدش دوباره بهانه های جدید. چرا زنت نمیاد کارای خونه مارو انجام بده. لباسامو نو بشوره. خونه مارو تمیز کنه. بلاهای جدید.بخاطر حرفای خانواده کارمون حتی به مرز جدایی رسید.الانم همیشه تو زندگی ما دخالت میکنن منم به همسرم گفتم دیگه حق نداری خونه ما بیای یا با کسی از خونمون در ارتباط باشی. نمیدونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید